آن چه از زندگی فهمیدم تا قبل از انتقالم به یه دنیای دیگه می خوام تجربه هام و خاطراتم رو تو زندگی انتقال بدم
| ||
سلام ببخشید که اینقدر بین نوشتنام فاصله افتاد ولی سعی میکنم از این به بعد به موقع بنویسم خوب بریم سراغ بقیه داستان میخوام یه جهش بیست ساله بکنم من الان سه ساله از ازدواجم میگذره یه سوال تا حالا کاری کردی که یه مدت بعد دقیقا همون حرکت سر خودت بیاد بعد به خودت بگی حقته مزه اش رو بچش تا ببینی اونی این کارو در حقش کردی چه حسی داره من یه روزایی تو زندگیم به شریک زندگیم خیانت کردم نه زیاد تند نرید فقط تا اندازه صحبت کردن از تلفن وپیام بوده بعد یه شب وقتی شریک زندگیم خواب بود یه اس اومد براش منم معمولا دست به گوشیش نمیزنم بی اجازه. نمیدونم اون شب چی شد که گوشیشو برداشتم و خوندم اس های رد وبدل شده بینشون که خیلی هم زیاد نبود ولی چون من اون طرف رو میشناختم که داشت با شریک زندگیم اس بازی میکرد و همکارش هم هست خیلی ناراحت شدم واقعا همه چیز روسرم خراب شد نمیدونم واقعا چی بهم گذشت ولی اینقدر میدونم که دیگه نمیتونستم جلوی گریم رو بگیرم به هر شکل اون روزا و شبا رو گذروندم یه این امید که این تلافی خیانت خودمه و از این چیزا بعد از اون تصمیم گرفتم که هر جور شده جلوی خودم رو بگیرم و موفق شدم دیگه هیچ ارتباطی نبود و همسرمم قول داد که دیگه خیانتی نباشه ولی بعد از یه مدت دوبار به طور اتفاقی فهمیدم دوباره همون چریان دوباره شروع شده واقعا باید چیه کرد [ یکشنبه 92/1/25 ] [ 12:10 صبح ] [ یک قلب خسته ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |